یادنامه های من

انا لله و انا الیه راجعون

        چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟ 😔 پاشو مگر نمی بینی شامیان دور علی را گرفته اند؟ پاشو قوت قلب رهبرم.  دلم رفته بین الحرمین کنار علقمه  بند بند وجودم دم گرفته" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" پاشو دلمان برای لبخندت برای بصیرتت برای آرزوهای شهادتت تنگ‌ می شود پاشو امیر لشگر ایران پاشو هنوز فتوحات زیادی باقی مانده پاشو دلم برای خم ابرویت تنگ شده برای اخم های پرصلابت برای فرماندهی پر صلابتت  چگونه باور کنم رفتنت را!؟ آنقدر در کوه ها و بیابان ها به دنبال شهادت گشتی تا آخر تو را در آغوش گرفت تو شهید زنده بودی و حالا یارانت دورت را گرفته اند قسم به حرمت حضر...
13 دی 1398

بعد مدت ها

خیلی دلم می خواست بیام و بنویسم. به دوستای وبلاگیم سر بزنم اما این روزا خیلی سرم شلوغه. به قول خانم ابراهیمی رسیدیم به سر بالایی کنکور. ایام امتحانای ترمه بهترین فرصت تا کمی جلو بیوفتم و بتونم یه پایه رو کامل ببندم. چهارشنبه آخرین روز از ترم اول مدرسه بود. البته به امید خدا بعد از چهار پنج سال من باز هم ترم اول مدرسه رو تجربه خواهم کرد. منتها در جایگاه معلم. شاید اون موقع همچین زمانی استرس شاگردام رو داشته باشم و حرص بخورم که درس می خونن یا نه. اما خیلی دلم برای این روزا تنگ می شه. بیشتر از قبل دوستام رو دوست دارم. تک تکشون شدن بخشی از قلبم. سه سال با هم بودیم. سه سال تمام حدود ده ماه گاهی شش روز هفته هر روز ده ساعت با هم بودن یعنی کلی...
12 دی 1398
1